سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیت شهدا

رزمندگان عاشق الله با شعارهایشان در طول تاریخ اسلام شهادت داده‌اند. که ما می‌رویم تا اسلام و مروجین اسلام باقی بمانند و ما نیز می‌رویم تا امام باشد.

فرازی از وصیت‌نامه

شهید سیدمحمود میرنظامی

آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 103
کل بازدید : 1031966
تعداد کل یاد داشت ها : 445
آخرین بازدید : 103/2/4    ساعت : 1:14 ع

به گزارش پایگاه خبری انصارحزب الله،نویسنده وبلاگ "از چشم من" در آخرین پست خود نوشت:فیلم قلاه های طلا را در جشنواره دیدم. ذکر چند نکته در این رابطه مفید به نظر می رسد:

1. این فیلم حقیقتا سیاسی ترین فیلم تاریخ سینمای ایران است. سبک فیلمنامه نویسی و ارجاعاتش به حوادث واقعی شاید تنها در سینمای سیاسی هالیوود مشابه داشته باشد.

2. فیلم در بستر وقایع کاملا حقیقی که چندان از زمان اتفاق افتادنش نمی گذرد، روی می دهد. تصور کنید شما به تماشای فیلمی می نشینید که داستانی جاسوسی - جنایی دارد و در عین حال صحنه هایی از مناظره احمدی نژاد - موسوی، قتل ندا آقاسلطان و اظهارنظر همسر و دختر آقای هاشمی را در آن می بینید و بخش هایی از نمازجمعه ی 29 خرداد را می شنوید و کل این ماجرا نه تنها به فیلم ضربه نمی زند بلکه فضای فیلم را کاملا باورپذیر می کند.

3. بعضی از ارجاعات سیاسی فیلم آن قدر ریز هستند که قطعا برای مردم عادی قابل درک نخواهند بود. ارجاعاتی مثل "کت پوزیسیون، شلوار اپوزیسیون" یا "درخت اصلاحات خون می خواهد" را چند درصد مردم متوجه می شوند؟ یا مثلا چه تعداد از بینندگان این فیلم می دانند گوینده ی جمله ی "اگه تقلب شد، مردم بریزن تو خیابونا" همسر آقای هاشمی است؟ یا حواس چه تعداد از تماشاگران آنقدر جمع هست که وقتی شخصیت منفی فیلم دارد به طور غیر مستقیم در مورد قتل ندا صحبت می کند به صفحه ی تلویزیونی که دارد این صحنه را در پس زمینه پخش می کند توجه کنند؟

4. بعضی صحنه های این فیلم بسیار تاثیرگذار از کار درآمده اند. دقایقی از فیلم که حمله به پایگاه بسیج را نشان می دهند از این دسته اند.

5. جلوه های میدانی فیلم عالی هستند. به ویژه اینکه صحنه های تظاهرات در روز روشن و در خیابان های اصلی تهران با نمادهای فتنه ی سبز فیلمبرداری شده اند.

6. روایت و ضرباهنگ فیلم به خصوص در دو سوم ابتدایی بسیار تند و نفس گیر است. اگرچه به نظر می رسد فیلم در یک سوم پایانی دچار قدری آشفتگی می شود. گذشته از این، انگیزه ی فرد جاسوس برای خیانت چندان قابل قبول و اغناکننده نمی رسد.

7. یکی دو تا از شخصیت های فیلم اصلا قابل قبول نیستند. به خصوص مردی که تمایلات همجنسگرایانه دارد.

با همه ی این اوصاف باید یک احسنت درست و حسابی به آقای طالبی برای این فیلم گفت. اگرچه احسنت حقیقی را از کس دیگری خواهند شنید همان طور که در عنوان بندی، خودشان این فیلم را "پیشکشی به ساحت مقدس حضرت زهرا (س) به امید گوشه چشمی" دانسته اند.





      

 

قلاده های طلا

سید باقر نبوی: «قلاده های طلا» را می‌شود به درستی فیلمی رستگار شده نامید. فیلم می‌توانست در حد یک فیلم سفارشی بماند با انبوه حرف‌های بی‌ربط به هم که یک اثر منسجم و استوار نمی‌سازند، اما فیلم از این وسوسه- بیان ابعاد زیاد و متنوع درباره‌ی حوادث سیاسی سال 88 - رستگار می‌شود و قصه‌ی خود را پیراسته و منزه، تا آنجا که می‌تواند بدون حاشیه‌های اضافی می‌گوید و تا پایان می‌رساند.

فیلم می‌توانست این همه صراحت سیاسی در اشاره‌ی مستقیم به حوادث نداشته باشد و محافظه کار، مانند فیلم‌های پاستوریزه‌ی روشن‌فکری باقی بماند. اما همان‌قدر که بی پرده و صریح رو به سیاست دارد، موضع خود را نیز واضح می‌کند. و این هیچ نیست مگر یقین و باوری که فیلم‌ساز پشت سر خود دارد و همان باور، فیلم را نجات می‌بخشد.

ابوالقاسم طالبی مطمئن است و بیمی ندارد، باج نمی دهد، نه به خودی نه به بیگانه! فیلم سنگ‌های خود را بی تعارف وا می‌کند و به هیچ کس و هیچ گروهی بده‌کار نیست. تنها برای لحظه‌ای این موضع مستقل و کم نظیر فیلم را مقایسه کنید با فیلم‌هایی که از موضع علیه نظام و فرهنگ دینی و ملی ما عمل می‌کنند و در همان حال به مذهب و ملیت و ... باج می‌دهند، به هردلیل؛ برای جذب سرمایه یا برای ادامه‌ی حیات.

«قلاده‌های طلا» فیلم درستی است. پست و بلندی‌اش به‌جاست. کمتر صحنه‌ای بیرون می‌زند، چه به خاطر بازی بد، دیالوگ نابه‌جا، اضافه گویی یا سهل انگاری در قصه و یا برداشت‌های سیاست زده از موضوع. به رغم اینکه جاهایی دچار این مسائل هم می‌شود، کلیت فیلم یک اکشن سیاسی جذاب و آبرومند از کار در می‌آید که از برخی جهات بی تردید، تجربه‌ی بی‌رقیبی در سینمای ایران است.

فیلم آن‌قدر می‌فهمد که هم لحظه‌های حادثه‌ای را درست و معنی‌دار داخل نظام اثر بیاورد، و بیهوده به باد ندهد، و هم اینکه موضع درست سیاسی‌اش را کمتر از هر فیلم سیاسی دیگری در دفاع از نظام، برملا کند. تعلیق داستان، درباره‌ی تعقیب و به دام انداختن مأمور سازمان MI6 است که به قصد خراب‌کاری و اغتشاش وارد ایران شده است. این موضوع مسئله و گره‌ی اصلی فیلم است و فیلم موفق می‌شود این را به مخاطب خود بباوراند که دستگیری چنین موجودی چقدر برای حفظ امنیت کشور حیاتی است. همین‌قدر برای فیلمی که آغازگر راهی چنین صعب در سینمای ایران است، امتیاز بزرگی است. در لحظه‌های تعقیب و گریز، مخاطب در هم‌دلی و همراهی با مأمور اطلاعات ایران (امین حیایی) ماجراها را دنبال می‌کند. حالا همین را مقایسه کنید با پلیس‌های تلویزیون و سینمای ایران که همدلی مخاطب بر نمی‌انگیزند و اغلب مسخره و کاریکاتور می‌شوند. شاید بزرگ‌ترین علت این عارضه در بی‌اعتقادی فیلم‌سازانی باشد که از پلیس یک اکشن کار می‌خواهند. نتیجه‌ی کار آنجا که این پلیس دچار تردیدهای فلسفی و روانی (روشن‌فکرانه) می‌شود، دیگر غیر قابل تحمل است.

«قلاده های طلا» را می‌توان حاصل جمع دو چیز دانست. یکم؛ هوش سیاسی فیلم‌ساز و دوم؛ توجه جدی به فرم سینمایی. فیلم‌ساز با هوشی مثال زدنی که تقریباً در میان فیلم‌سازان ایرانی بی‌نظیر است، از بند تعریف خود درون دسته‌های سیاسی داخل کشور رها می‌شود و با اشاره‌ای هوش‌مندانه از کنار آنها می‌گذرد. فیلم دشمن واقعی را خوب تشخیص می‌دهد و در این غفلت نمی‌ماند که بخواهد همه چیز و در نهایت هیچ بگوید.

از سوی دیگر توجه و عنایت به فرم منسجم اثر آن را به یگانه فیلم «درآمده» درباره‌ی سیاست در تاریخ سینمای ما بدل می سازد. فیلم مخاطب را پس نمی‌زند و قصه‌اش را تا به انتها با ریتمی مقبول می‌گوید. به همین جهت، فیلم را آغاز گر نگاه تازه‌ای به سینمای سیاسی- ملی ایرانی می‌دانم. این دو مولفه را که گفتم، باید در میان فیلم‌سازان و فیلم‌های دیگر روزگار جست تا ببینیم هر کدام، تا چه حد از این مولفه‌ها برخوردارند؟! ابوالقاسم طالبی درباره‌ی چیزی فیلم می‌سازد که می‌شناسدش و در آن تردید ندارد و سعی می‌کند فیلم خود را تا آنجا که می‌تواند خوب در بیاورد. این، آن چیزی است که او را یگانه می‌سازد.

قلاده های طلا

  اما «قلاده های طلا» از برخی جهات در صحنه‌هایی آسیب خورده است. از آن صحنه‌ها می‌توان به خانه‌ی تیمی ضد انقلاب و جمع شدن همه گروهک‌های علیه نظام در یک جا و دیالوگ‌های بیانیه‌وار اعضای خانه اشاره کرد. شعاری شدن آن صحنه‌ها تا حدودی به اثر ضربه وارد کرده است. می‌شد بازیگران با دقت و ظرافت بیشتری انتخاب شوند. «امین حیایی» به خاطر بازی‌های فراوان در نقش‌های کمدی به کاراکتری عمیق تبدیل نمی‌شود و یا محمدرضا شریفی‌نیا. در عوض «علی‌رام نورایی» در نقش جاسوس MI6 از قدرت و نفوذ قابل قبولی برخوردار است و به قدرت فیلم هم کمک می‌کند. حضور همیشگی شخصیت پشت پرده روی قایق و کلیشه‌ی چهره و حرکات چنین آدم‌هایی در کنار زن و شراب، تا حدودی سر دستی و پرداخت نشده است

قلاده های طلا

 از این دست ایرادها می‌شود به فیلم‌ساز در جاهایی از فیلم گرفت؛ اما این، همه‌ی آن امتیازهایی را که گفتم از بین نمی‌برد. فیلم در صحنه‌های مترو تقریبا بی‌نقص است. بازی دو جوان که نسل جدید، علایق و نوع موضع گیری‌شان را نمایندگی می‌کنند، خوب است و دعواهای‌شان در آمده است. سکانس حمله به مسجد و دفاع از آن به‌رغم سختی در آوردن چنین صحنه‌هایی، از کار در می‌آید. صحنه‌های شلوغی و اغتشاش تقریبا شبیه اصل خود و مستند گونه و باور پذیر است. این‌ها را بگذارید کنار این نکته که «قلاده‌های طلا» اولین تجربه سینمایی در چنین موضوعاتی است و تولید این فیلم، پروژه‌ی سنگینی محسوب می‌شود. در واقع، طالبی موفق می‌شود از پس همه‌ی این سختی‌ها برآید و فیلمی قابل دفاع عرضه کند.

غیر از این‌ها که گفتم و در همان ادامه، فیلم از یک جهت بزرگ‌ترین اهمیتی را داراست که بی تردید در کل سینمای ایران تا کنون یگانه است. «قلاده های طلا» نخستین فیلمی است که به لحاظ سیاسی از موضع نظام و در داخل نظام روایت می‌شود. فیلم (و فیلم‌سازش) از بیرون، و به عنوان غیر، رخدادهای سیاسی را نظاره نمی‌کند. جهان خود را از چشم همان‌هایی می‌بیند که درگیر آرام کردن اغتشاشات هستند. به همین جهت است که مخاطب با آنها هم‌دل می‌شود و به همین جهت است که می توانیم «قلاده‌های طلا» را اولین فیلم نظام بدانیم، نه به این خاطر که بودجه‌ی آن را نهادهای حکومتی می‌پردازند و یا قصه‌اش این جا رخ می‌دهد، بلکه به این جهت که فیلم، آبرومندانه از نظام سیاسی جمهوری اسلامی دفاع می‌کند و حتی در موضع تهاجم قرار می‌گیرد و از همه مهم‌تر اینکه؛ تاوان همه‌ی این با خردی‌ها و سخت‌کوشی‌هایش را، چه در جشنواره و چه در اکران پس می‌دهد و همچنان مهم‌ترین فیلم سیاسی ایران تا به امروز باقی می‌ماند.

منبع:رجا نیوز





      

نوشته تقی دژاکام:

«نارنجی پوش» آخرین ساخته داریوش مهرجویی است که صبح پنج‌شنبه در سالن همایش‌های برج میلاد به نمایش درآمد تا انتظارها از پرسابقه ترین فیلم‎ساز جشنواره سی‌ام محک بخورد.

نارنجی پوش حکایت عکاس- خبرنگاری است که با هدایت‎های یک معلم - معلم خصوصی فرزندش- با مفاهیمی چون بهداشت محیط زیست و فنگ‌شویی آشنا می شود و آن‎چنان شیفته این کار می شود که به‌تدریج به استخدام شهرداری در می آید و لباس نارنجی رفتگران شهرداری را می پوشد و در این کار تا آنجا پیش می رود که معروفیتی به هم می زند تا داستان مهندس جوانی که عکاسی خوانده اما اکنون «سوپور» شده است، نقل محافل و رسانه ها می شود.

"حامد آبان" اکنون در محیط خانه خود نیز به تربیت "شهاب" فرزند کوچکش در این راه همت گمارده و او را نیز از علاقه‌مندان بهداشت محیط زیست کرده است اما ناگهان "نهال" همسر حامد که از نخبگان ریاضی است و در یک کشور اروپایی سرد تحصیل می کند، سر می رسد و با ادعای اینکه "تو با این کارت آبروی مرا در آن‌سوی دنیا برده ای و..." تقاضای جدایی و بردن فرزندش را می کند. کار به دادگاه کشیده می شود و استدلال‌های حامد در دادگاه، بر خلاف شانتاژهای وکیل همسرش، نظر قاضی را جلب می کند و شاکی شکست می خورد. اما نهال به بهانه بردن فرزندش به سفر تفریحی کیش، حامد را به این صرافت می اندازد که فرزندش را به خارج می برد و به همین دلیل او بیمار می شود و کارش به بیمارستان می کشد. در ادامه، همسرش که در مقابل علاقه شدید شهاب به ایران، کم آورده است با او به تهران بر می گردد و همگی با علاقه به پاکیزه سازی محیط زیست می پردازند و بدین ترتیب، فیلم‌ساز پایان بندی فیملش را با خوشی شکل می دهد.

***

با صراحت و قطعیت باید گفت که مهرجویی در این فیلم، کوشیده است با همان زبان سینما، پاسخی به اصغر فرهادی و «جدایی نادر از سیمین»اش دهد. او با توصیف همان فضا و حال و هوای فیلم فرهادی، حتی مسئله تقاضای طلاق و همراه کردن فرزند و دادگاه و قاضی و آرزوی رفتن به خارج و... با صراحت به فرهادی پاسخ می دهد که غرب، سرزمین یخ‌زده و سردی است که مناسب زندگی ما ایرانیها نیست؛ بر عکس ایران سرزمین ماست که ریشه و همه چیزمان در اینجاست؛ سرزمینی که بر عکس غرب و اروپا، آفتاب و گرمی دارد و اگر اشکالاتی هم در زندگی اجتماعی ما وجود دارد، باید به دست خودمان به اصلاح و پاک‌سازی آنها همت گمارد.

مهرجویی بر عکس فرهادی به مردم کشورش توهین نمی کند و نه تنها آنها را از دم، بدسرشت و دروغ‌گو و پرنفاق نمی نامد، بلکه ایرانیان را مردمی شاد، پر انرژی و با قابلیت‌های زیاد برای سازندگی کوی و برزن و در حقیقت کشورشان توصیف می کند.

از نکات جالبی که در این فیلم به چشم می خورد، تأکید فیلم‎ساز بر آغاز اصلاحات از خود و از خانه و خانواده خود است. او پاک‌سازی و فنگ شویی را ابتدا از اتاق کار خودش در خانه و سپس از اتاق‌های دیگر شروع می کند تا به کوچه و محله و شهر خود و در حقیقت کشورش برسد. و نشان می دهد بسیاری از آدم‌های طبقه‌ی توان‌مند وقتی در ماشین‎های آخرین سیستم خود می نشینند، بیشتر آشغال‌زایی دارند تا دیگران. در یکی از دیالوگ‎های فیلم هم با صراحت می گوید که "تو اول برو زنت را پاک کن!"

نگاه مهرجویی به دستگاه قضایی هم بر عکس فرهادی منفی نیست. یادمان بیاید که تاریخ تشکیل دادگاه حامد و نهال، در نخستین روز کاری فروردین و نخستین روز اداری در فصل بهار است و این نشانه ای است بر امید و بالندگی به دادگاه و نتیجه منطقی قضاوت در آن. ضمن اینکه حامد و در حقیقت مهرجویی خطاب به وکیلی که برای اعطای حق بردن شهاب به خارج از کشور به مادرش تلاش می کند، می گوید: «آقای وکیل! تو احتیاج به فنگ شویی داری.»

نارنجی پوش رگه هایی از اقتدار مردانه را نیز تبلیغ می کند. هم در ندادن حق به همسر نخبه حامد که در خارج تحصیل می کند، هم در آنجا که با دیالوگِ «این پسر حق منه، سهم منه، تو هم هیچ کاری نمی تونی بکنی!» که یادآور دیالوگ خاطره انگیز حمید در هامون است، ضمن اینکه مخالفت و ناراحتی نهال همسر حامد با پاکیزه سازی و فنگ شویی و حتی تغییرات مختصر در چیدمان منزل خودشان را هم می توان نوعی تقابل دیدگاه مهرجویی با روشنفکران بی ریشه ای که ارتباطی با بدنه جامعه و طبقات فرودست ندارند و در برج عاج خودمطلق بینی نشسته اند، تعبیر کرد.

فیلم البته در بعضی جاها بیشتر به شعارگویی افراطی می افتد؛ به عنوان مثال آنجا که به نقل از شهردار می گوید باید همه مردم راه نارنجی پوش را ادامه بدهند و هم مردم و هم مأموران باید بسیج بشوند تا شهرمان را تمیز کنیم. یا تکرار بیش از اندازه و کسالت آور عبارت حامد مبنی بر اینکه اینجا کشور من است، ریشه من است و اینکه نمی خواهد ایران را ترک کند.

درباره «نارنجی پوش» هنوز هم نکات گفتنی و البته ناگفتنی! هایی هم هست اما برای یک یادداشت شتاب‌زده درست یک ساعت بعد از نمایش فیلم و در محل کافی‌نت سالن همایش‌های برج میلاد، فکر می کنم کافی باشد. ضمن اینکه در این یادداشت تنها هدفم همان نشان دادن قرینه ها و نمونه هایی از این ادعا بود که این فیلم کاملاً پاسخی سینمایی و البته قاطع به فیلم اصغر فرهادی بوده است. در باره بقیه حرفها فرصت هنوز هست.

پی‌نوشت‌ها:

اول: درست بعد از پایان فیلم در سالن، هنگامی که همه با سوت و کف مرتب و مدید، نارنجی پوش مهرجویی را تشویق کردند و بعد از رفتن همه، دوستی گفت: نگاه کن! زیر صندلی‌های این قشر فرهیخته ای که این‌چنین مهرجویی را تشویق می کنند، نگاه کن و ببین چقدر پوست ساقه طلایی و بطری آب و کاغذ و دستمال کاغذی ریخته اند!

دوم: امسال هم مثل همه این سال‎های اخیری که مهرجویی فیلمی در جشنواره داشته است، خبری از جلسه پرسش و پاسخ عوامل فیلم با کارگردان نبود! چرا مهرجویی از پاسخ دادن به پرسش‌های خبرنگاران و عکاسان -همان‎ها که سنگ او را در فیلم به سینه می زند-، طفره می رود؟!

منبع:رجا نیوز






برچسب ها : نارنجی پوش  ,

      

نوشته فرهاد بیضایی:

"من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى و کینه بیزارند"

"وقتی داشتم به روی صحنه می آمدم، به این فکر می کردم که چه باید بگویم. اینکه از پدر و مادرم، دخترم، همسر مهربانم یا عوامل این فیلم صحبت کنم. اما اکنون ترجیح می دهم از مردم کشورم بگویم؛ مردم کشور من مردمانی صلح‎جو هستند."

این ها برخی از سخنان اصغر فرهادی در هنگام دریافت جوایز گلدن گلوب و اسکار است، جوایزی که سبب شده است تا فرهادی مردم ایران را مردمی صلح‌طلب، مهربان و حائز بسیاری از صفاتی عنوان کند که شاید ذره‌ای از آن در دنیای رسانه ای امروز به چشم نمی خورد. این سخنان در کنار میل بسیار زیاد ایرانیان به قهرمان پروری سبب شده است تا فرهادی برای لحظاتی هم که شده، به عنوان افتخار بخشی از جامعه ایرانی شناخته شود و بالاخص فضای مجازی ایرانیان پر باشد از تبریکات فراوان و حس غرور و افتخار برای به دست آوردن چنین جوایزی که شاید تا‌کنون بی نظیر بوده است.

هر چند که برخی از سخنان فرهادی برای ما شیرین و دل‌نشین است و برخی دیگر حکایت از نیش‌های سیاسی او دارد و تا حدودی گزنده است اما باید عنوان داشت که در این میان افتخار به فیلم فرهادی مهم است، به جوایز اعطا شده و یا به سخنان فرهادی؟

هر چند که اکنون اعطای جوایز گوناگون به این فیلم و سخنان فرهادی بسیار مورد توجه قرار گرفته است اما توجه به فیلم فرهادی و کنکاش پیرامون محتوای فیلم بیش از این سخنان و جوایز این چنینی دارای اهمیت است، چرا که آن‌چه از ماندگاری بیشتری در طول تاریخ برخوردار است، محتوا و مضمون فیلم است، که متأسفانه برخلاف ظاهر سخنان فرهادی به هیچ وجه مایه افتخار برای ایرانی نیست و به هیچ وجه سخنانی که فرهادی از این تریبون ها بیان می‌کند در جدایی نادر از سیمین نمودی واقعی ندارند.

فیلم فرهادی سعی می‌کند برشی کوتاه از زندگی جامعه امروز ایران باشد، اما این برش کوتاه که نمایان‌گر زندگی ایرانی و مردم ایران است تا چه حد می‌تواند سفیر فرهنگی ایرانیانی باشد که از کوچک‎ترین تریبون بین المللی برای معرفی فرهنگ خود بی‌بهره‌اند؟

فرهادی در این فیلم و در هیچ کدام از شخصیت‌های فیلم نشانی از فرهنگ غنی ایرانی که از آن سخن می‌گوید، به نمایش نمی‌گذارد. مفاهیمی مانند ایثار، مروت و حتی صلح‌جویی و نوع دوستی در هیچ کدام از شخصیت‌های فیلم وجود ندارد. در حقیقت در این فیلم جامعه ایرانی همچون جنگلی نا امن است که هر کسی تنها به فکر خود و گله خود است. دروغ، ریا و ضعیف‌کشی در سراسر این فیلم موج می‌زند و هیچ کدام از شخصیت‌های فیلم حاضر به پذیرش اشتباه‌های خود نیستند و تنها به دنبال بی‌گناهی می‌گردند که گناه خود را بر گردن او بیندازند.

نادر، شخصیت اصلی فیلم با بازی پیمان معادی، که برخی‌ها او را نماد طبقه متوسط می‌دانند و شخصیتی مستقل و مبارز دارد، در کجای فیلم به دنبال انسان دوستی و گذشت است؟ در صحنه ای که بدون آنکه تحقیق مناسبی داشته باشد، به هم نوع خود تهمت دزدی می‌زند؟ در کجا می‌توان صداقت و درستی را در این شخصیت دید؟ در ماجرایی که‌ می‌داند زن خدمت‌کار را هل داده ولی در دادگاه آن را کتمان می‌کند و یا در صحنه‌ای که می‌داند آن زن باردار است ولی به دروغ این مسأله را کتمان می‌کند تا بتواند مشکل را بر گردن فردی دیگر بیندازد و خود را از مهلکه نجات دهد. تنها برای او نگه‌داری از پدرش مهم است و آن هم تنها به دلیل داشتن احساسات گله ای در این جنگل بی قانون است.

از سوی دیگر زن خدمت‌کار که نقش آن را ساره بیات بازی می‌کند نیز از این خصوصیات منفی بی‌بهره نیست، در تمام ماجرا او کلید حل مشکل است و می‌داند به نادر تهمت بی‌روا می‌زند اما تا انتهای داستان بر این اتهام خود پافشاری می‌کند و تنها عاملی که موجب می شود تا او حقیقت را بیان کند، ترس از باورهای مذهبی اوست که می‌ترسد پول حرام به زندگی او و بچه اش آسیب بزند و بازهم در اینجا فرهادی این مقصود را بیان می‌کند که برای ایرانیان تنها فرد و خانواده اش مهم است و بیش از این انسان دوستی مفهموم پر رنگی ندارد و این همان فرهنگی گله‌ای در جنگل بی قانون است.

از سوی دیگر، حجت شاه مهره ایرانی است که فردی ستیزه جو، پرخاش‎گر، ضعیف‎کش و عاری از هرگونه خصوصیت مثبت انسانی است. او یک اتفاق را به یک جنجال و چالش مهم تبدیل می‌کند. با تهدید و ارعاب رأی معلمی که به عنوان شاهد به دادگاه احضار می‌شود را برمی گرداند و در صدد است تا با فشار بر نادر که در موضع ضعف است، او را وادار به پرداخت دیه کند. ایجاد مزاحمت، درگیری‌های پی در پی، تهدید و ارعاب از جمله صفات منفی اخلاقی است که در شخصیت حجت گنجانده شده است. او در انتهای ماجرا در حالی که می‌فهمد نادر در این ماجرا بی‌گناه است، بر مشی حقیقت ستیزی خود پافشاری می‌کند و با شکستن شیشه ماشین نادر بر روان بیمار خود صحه می‌گذارد.

تنها شخصیت اصلی فیلم که می شود خصوصیات صلح جویی را در او دید، سیمین با بازی لیلا حاتمی است. او در تمام زمان فیلم از درگیری و تنش‎گریزان است و سعی دارد ماجرا با پذیرش اشتباه به سوی مسامحه سوق دهد. اما این صلح جویی نه بر پایه انسان دوستی او قرار گرفته، بلکه از آنجا که او ذاتاً انسان ترسویی است، ترجیح می دهد به جای حل مسأله و مبارزه برای کشف حقیقت خود را تسلیم و صورت مسأله را پاک کند. این شخص هم تنها نوع دوستی‎اش به بچه‎اش خاتمه می‌یابد و انسان های دیگر برایش ارزش چندانی ندارند.

فرهادی با انباشت صفات منفی بسیار در شخصیت‌های اصلی فیلم، چهره‌ای ستیزه جو، زورگو تا حدودی ظالم از جامعه ایرانی ترسیم می کند که در حقیقت این جامعه در حکم جنگلی را دارد که افراد برای بقای خود از هیچ دروغ و تزویری روی‌گردان نیستند و امری که برای همه در اولویت قرار دارد، نه حقیقت، صلح دوستی، نوع دوستی است بلکه تنها بقای فرد و خانواده او به عنوان گله‌ای در این جنگل بی قانون،  اهمیت دارد.

فرهادی با نماهای بسیاری که در دادگاه گرفته شده است، سعی دارد این مفهوم را نشان دهد که نسل های مختلف ایرانی از بچه‌های خردسال تا پیرمرد و زن و مرد، عمر و زندگی خود را در چنین جامعه پر تنشی در داگاه های قضایی تلف می‌کنند و این جامعه آن‌چنان پر تنش و نا آرام است که هیچ گروه و سن و جنسیتی در آن از امنیت برخودار نیست.

در حقیقت جامعه ایرانی نه به عنوان یک جامعه برتر که داعیه الگو شدن در جهان را دارد، بلکه به عنوان جامعه‌ای به جهانیان معرفی می‌شود که در آن هیچ‌کس به دیگری رحم و مروت ندارد و این سوال را برای جهانیان ایجاد می‌کند که چنین جامعه در صورت کسب قدرت در جهان، با دیگر هم‌نوعان خود چه می‌کند؟ و ظرافت کار فرهادی آن‌جاست که بر خلاف برخی همکاران خود ریشه این مشکلات را در کهن اخلاقیات و بستر فرهنگی جامعه می بیند و نه در رویکرد‌های سیاسی حاکمان و در حقیقت این بار متهم ردیف اول مردم و فرهنگ ایرانی است و نه ساختار و طبقه حاکم بر جامعه ایرانی و این مفهومی بس خطرناک‌تر دارد.

بر اساس، همین مسأله است که "ویکتوریا نولاند" سخنگوی وزارت خارجه آمریکا می‌گوید: «این فیلمی است که واقعا به جهان تصویری ارزش‎مند از زندگی در ایران ارائه می‌کند.» و متأسفانه باید گفت تصویری که فرهادی در این فیلم از ایرانیان به جهان معرفی می‌کند، به هیچ وجه افتخار آفرین نیست!

منبع :رجا نیوز






برچسب ها : اسکار  ,

      

به گزارش سایت خبری انصار حزب الله (یالثارات) سریال‌های این روزهای صداوسیما در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی انسان را به یاد انسان‌هایی می‌اندازد که وقتی کار فنی بلد نبودند به کار فرهنگی احاله‌شان می‌دادند.


اول ـ افتتاحیه المپیک آتلانتا با کبوترهای سفید کاغذی آغاز شد که بالای نیزه‌هایی زده شده بودند؛ این کبوترها در پس زمینه‌ای تاریک به وسیله نوری که روی‌شان تابیده بود، دیده می‌شدند. دونده‌هایی این نیزه‌ها را به دست داشتند و در ورزشگاه می‌دویدند، و بیننده این طور خیال می‌کرد که دسته‌ای از کبوترهای سفید درحال پروازند. فردای افتتاحیه، روزنامه ابرار ورزشی، تیتری زد با این عبارت «کبوترهای قلابی پرواز را مسخره می‌کردند».

دوم ـ دوست عزیز و شاعرم جواد محقق که در ماه‌های اول انقلاب در شهر همدان مسوولیتی در جهاد سازندگی داشت، می‌گفت: آن روزها هرکس برای کار در جهاد می‌آمد، در ستاد جذب نیروی جهاد از او می پرسیدند: جوشکاری بلدی؟ می‌گفت: نه! می‌پرسیدند، رانندگی لودر بلدی؟ می‌گفت: نه! می‌پرسیدند: بنایی بلدی؟ می‌گفت: نه! می‌پرسیدند: .... ؛ خلاصه هیچ کاری که بلد نبود، می‌گفتند: برو بخش فرهنگی پیش آقای محقق!!

سوم ـ این روزها که سی و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را می‌گذرانیم، هرکس ممکن است به یاد چیزی بیفتد و من به شدت یاد تیتر روزنامه ابرار ورزشی و سخنان آقای محقق می‌افتم. چون شاهد سریال‌هایی نظیر «ششمین نفر» یا «لبه آتش» هستیم که قرار است سال 57 و شاید سال‌های قبل‌ترش را که باعث پیدایش انقلاب شد، به یادمان بیاورند؛ به یاد ما بیاورند که آن روزها را دیده‌ایم و برای جوانان و نوجوانان‌مان بازسازی کنند که ندیدند.

اما این سریال‌ها آیا ماکتی و حتی کاریکاتوری هم از آن روزها هستند که بتوانند «انقلاب شکوهمند» اسلامی را تصویر کنند؟ راستی راستی با دیدن این سریال‌ها به ذهن کدام جوان زیرک و آگاه از انقلاب‌های زرد و سرخ و رنگی و مخملی و غیرمخملی و بیداری اسلامی و بهار عربی و زمستان غربی خطور می‌کند «عجب انقلاب شکوهمندی» داشتیم ما؟! حتی به ذهن کدام جوان احمق و ساده‌لوحی چنین تعبیری وارد می‌شود؟! آیا کسی با دیدن این سریال‌ها، پیش خودش می‌گوید: عجب مردم پاکباخته و عجب رژیم وابسته‌ای؟! چه خوب که آن رفت و این آمد! کاش ما هم آن روزها بودیم و کاش ما هم کنار آن مردم بودیم! چه پدران و مادرانی داشتیم! چه معلمان و چه .... داشتیم!

آیا کسی با دیدن سریال‌هایی که یک مشت احمق در راس ساواکش نشسته‌اند و یکی دو بچه سیزده ساله اعلامیه انقلابش را پخش می‌کنند، و چند جوان ناآشنا به اصول مبارزه و البته عاشق پیشه دنبال تغییر رژیم‌اش هستند، به جز چیزی را به یاد می‌آورد که من از المپیک آتلانتا و سخنان آقای محقق به یاد آوردم؟ آیا مبارزه با ساواک و دستگاه امنیتی‌ئی که سریال‌های تلویزیونی تصویر می‌کند، و پیروزی بر آن نیازی به رهبران بزرگ مثل حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای و مردمی پاک باخته و دست از جان شسته و پدید آمدن روزهایی مثل 17 شهریور یا 13آبان و 8 بهمن و 22 بهمن و تقدیم کردن این همه شهید داشت؟

اصلا مبارزه با رژیمی که در خانه هر تیمسار و ساواکی‌اش یکی دو نفر مبارز و مخالف حضور داشتنند، و به جز خودش بقیه خانواده‌اش با انقلاب همراه بودند، مگر کار چندان سختی بود؟ و اصلا چه نیازی به تغییر رژیم بود؟

آیا قرار است پس از 33 سال هم تصویر تلویزیون در شناساندن انقلاب، ناتوان و زبانش الکن باشد؟ آیا قرار است هنوز هم سریال‌های مناسبتی انقلاب را فیلم‌سازانی سهل انگار و بی‌اطلاع از مبانی فکری و اجتماعی انقلاب بسازند که توانایی ساختن سریال‌های دیگر با موضوعات دیگر را ندارند؟ آیا درست بیخ گوش برخی مدیران سیما که در شناخت‌شان از انقلاب تردیدی نیست، مدیرانی که خانواده‌شان بعضا از شهید دادگان دوران قبل و پس از انقلاب و خودشان از جانبازان و دردکشیدگان جنگ و مبارزه هستند، باید چنین سریال‌هایی ساخته شود؟

اگر سازندگان این سریال‌ها حتی یک بار یک کتاب معمولی از خاطرات مبارزان دوران رژیم شاه را می‌خواندند، و یا حداقل یک بار سری به موزه عبرت می زدند، و کمتر از آن، حتی یک بار روزنامه‌های سال‌های قبل از 57 را از آرشیو یکی از روزنامه‌ها بیرون می‌کشیدند، ساخت چنین سریال‌هایی را دون شان ملتی بزرگ می‌دیدند که درعرض 6 ماه، همه مبارزات 15 سال قبل و شکنجه و خون را به ثمر رساند.

به نظر می رسد منطق «پرکردن آنتن به مناسبت...» که در سیما و نزد سریال‌سازان جا افتاده است، اگر برای برخی مناسبت‌ها پذیرفتنی باشد، برای انقلاب اسلامی، جفا و ستمی نابخشودنی است. چرا که منابع‌اش موجود و خطوط قرمزش نه چندان پررنگ و ضرورت‌اش، تاریخی است.

ابراهیم زاهدی مطلق
منبع:فارس





      

در فیلم «پایان‌نامه» سعی شده تا چکیده‌ای از رفتارهای جریان موسوم به فتنه در آن خانه معرفی شود. ارتباط با بیگانگان، حضور برخی از آقازادگان فاسد در طراحی آشوب‌ها، ایجاد تصاویر جعلی برای تغذیه رسانه‌های خارجی، طرح نقشه برای ترور و... از جمله این رفتارهاست. «پایان‌نامه» یک فیلم افشاگر محسوب می‌شود که هدف محوری‌اش، آگاه کردن مخاطب و به ثبت رساندن تحرکات نیروهای سیاسی ضد مردمی و خیانت‌پیشه است
سینما یکی از اجتماعی‌ترین رسانه‌های دنیای امروز است. در جهان کنونی هیچ ابزاری همچون سینما امکان بازتاب و ثبت وقایع روز را نداردو بدون شک یکی از ابزارهایی که جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان در آینده برای شناخت جوامع امروزین مورد مطالعه قرار خواهند داد، سینماست.

یکی از حوزه‌های مرتبط با سینما، سیاست است. فیلم‌هایی که در هر کشوری ساخته می‌شوند با سیاست‌ها و منافع یک حکومت ارتباط و پیوستگی دارند. این مسئله تا آنجاست که به جرأت باید گفت یکی از عوامل ابرقدرتی آمریکا در قرن اخیر، هالیوود بوده است. فیلم‌های هالیوودی در کنار تسلیحات و تجهیزات نظامی دو بال زورمداری حاکمیت ایالات متحده بوده‌اند. به همین دلیل هم هست که کاخ سفید از هر نوع کمک و حمایت مادی و معنوی از سینمای آمریکا کوتاهی نمی‌کند. اما این وضعیت در ایران بسیار بغرنج است. شاید ایران تنها کشور صاحب صنعت سینما در دنیا باشد که سینمایش نه تنها پیوند چندانی با سیاست‌ها و اهداف نظام حاکم ندارد که در اکثر موارد در تضاد است. این وضعیت حتی درباره بسیاری از فیلم‌هایی هم که از بیت‌المال ارتزاق می‌کنند صادق است!

نوع برخورد سینمای ایران با مسئله‌ای چون فتنه سال ?? گویای این واقعیت تلخ است؛ به طوری که با گذشت بیش از دو سال از حوادث فتنه‌گون، هنوز هم فیلم‌های قابل توجهی درباره این مسائل ساخته نشده. علاوه بر این دو فیلم هم با رویکرد حمایت از فتنه تولید شده‌اند(فیلم‌های «خیابان‌های آرام» به کارگردانی کمال تبریزی و «گزارش یک جشن» ساخته ابراهیم حاتمی‌کیا).

انتخابات دهم ریاست جمهوری و فتنه ?? و عواقب و پیامدهای تلخ و شیرین آن مهمترین مسئله اجتماعی دوره ما و یکی از موضوعات قابل تأمل تاریخ خواهد بود. به همین خاطر، بحث پیرامون این مسئله فقط به این زمان محدود نمی‌شود، بلکه یکی از بحث‌های بسیار مهم و پر مجادله در هر زمان دیگری در آینده نیز خواهد بود. هم از این رو، سینما –چه مستند و چه داستانی- می‌تواند به عنوان وسیله‌ای برای بازنمایی بسیاری از واقعیت‌ها و حقایق مربوط به این قضایا و همچنین انتقال آن به نسل‌های آینده کارکرد داشته باشد.

درحالی که در دومین سالگرد آغاز فتنه قرار داریم، هنوز هم آثار سینمایی قابل توجهی در این زمینه تولید نشده است؛ البته به جز عرصه مستند که در آن چند فیلم جالب توجه ثبت شده است. به گونه‌ای که در حوزه سینمای داستانی، تنها فیلمی که با رویکردی آگاه کننده به طور مستقیم به وقایع پس از انتخابات می‌پردازد، فیلم «پایان‌نامه» است.

این درحالی است که در طرف مقابل، یعنی دشمنان کشور ایران، فعالیت‌های فراوانی در این زمینه انجام شده است؛ به طوری که در بسیاری از جشنواره‌های خارجی نیز این گونه فیلم‌ها معرفی و تقدیر شده‌اند. حتی در جشنواره فیلمی منتسب به دهه فجر انقلاب اسلامی نیز تعداد فیلم‌های همسو با فتنه بیشتر از تعداد فیلم‌های مخالف فتنه بود؛ تا آنجاکه تنها فیلم ضد فتنه این رویداد در مقر جشنواره نیز تحمل نشد و در هنگام نمایش، از سوی گروهی از مدعیان آزادی بیان هدف توهین قرار گرفت. اتفاقا حداقل خاصیت «پایان‌نامه» این بوده که در عمل و به شکلی عینی ماهیت جریان شبه روشنفکر بی‌هویت را برملا ساخت. شب نمایش این فیلم در بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر را باید یکی از نقاط تاریخی رونمایی از چهره واقعی غرب‌زدگان دانست و این افتخاری است که تنها فیلم «پایان‌نامه» از عهده آن بر آمد. یعنی توانست دنبالچه جریانی که همواره در پشت الفاظ خوشایندی چون آزادی بیان و تکثرگرایی و دموکراسی سنگر می‌گیرد را به خوبی به مردم معرفی کند.

این فیلم با وجودی که ساخته یک فیلمساز کم‌تجربه و نوجوست، از نظر محتوایی چند قدم جلوتر از بسیاری از سینماگران مدعی بوده و از نظر ساختاری و هنری نیز چندان از آنها عقب نیست.

فیلم «پایان‌نامه» دومین ساخته حامد کلاهداری است که از معدود فیلم‌های ژانر سیاسی سینمای ایران محسوب می‌شود. داستان فیلم درباره چند دانشجوی جوان است که در کوران آشوب‌های پس از انتخابات سال ?? قصد رساندن پایان‌نامه خود به یکی از اساتید را دارند. اما در تعقیب استاد، به خانه مشکوکی برمی‌خورند. کنجکاو می‌شوند که درباره محلی که استادشان نیز وارد آن شده آگاهی پیدا کنند. به همین دلیل وارد آنجا می‌شوند و می‌فهمند که مقر هماهنگی و اجرای ترور و آشوب است. جایی که در آن یکی از عناصر مرتبط با سفارت انگلیس نیز حضور دارد.

در واقع در فیلم «پایان‌نامه» سعی شده تا چکیده‌ای از رفتارهای جریان موسوم به فتنه در آن خانه معرفی شود. ارتباط با بیگانگان، حضور برخی از آقازادگان فاسد در طراحی آشوب‌ها، ایجاد تصاویر جعلی برای تغذیه رسانه‌های خارجی، طرح نقشه برای ترور و... از جمله این رفتارهاست. آن محل، استعاره‌ای از جعبه سیاه فتنه است که فیلم مخاطب را وارد آن می‌کند تا به شکلی نمادین با بسیاری از حیله‌ها آشنا شود.

درباره چگونگی ترسیم این مسائل می‌توان بحث کرد که آیا به خوبی از آب درآمده‌اند یا نه، اما اتفاقاتی که در این فیلم بازروایی می‌شوند، واقعیت‌هایی هستند که نمی‌توان آنها را انکار کرد.

«پایان‌نامه» یک فیلم افشاگر محسوب می‌شود که هدف محوری‌اش، آگاه کردن مخاطب و به ثبت رساندن تحرکات نیروهای سیاسی ضد مردمی و خیانت‌پیشه است. به همین دلیل بیش از آنکه به درام و قواعد آن وفادار باشد، در پی بیان حرف‌ها و دغدغه‌هایی برای غبار‌زدایی از تاریخ است. با این همه می‌دانیم، یک پیام و محتوای خوب تنها در قالب و فرمی مناسب، قدرت تأثیرگذاری پیدا می‌کند. به خصوص در هنرهای جدید و مدرنی چون سینما و تئاتر که فرم، نقش مهم و تعیین کننده‌ای در نحوه انتقال مفاهیم به مخاطب دارد. چه بسا اگر برای یک حرف خوب ساختار متناسبی بنا نهاده نشود، پیام به درستی به دریافت کننده نرسد. خوشبختانه فیلم «پایان‌نامه» حرف‌های مهم و بزرگی می‌زند.

فیلم شجاعی است و از بیان حقایق نمی‌ترسد. اما متأسفانه ظرف انتخاب شده در آن، همشأن و در تراز این مظروف نیست. چراکه به کار گرفتن روایت و ساختاری قدرتمند و فاخر برای موضوع‌های مهم و بزرگ، بسیار حیاتی‌تر از سوژه‌های سطح پایین است.

منبع: سایت خبری انصار حزب الله (یالثارات)






برچسب ها : پایان نامه  ,

      

این مطلب از سایت رجا نیوز گرفته شده است.و نویسنده ی آن آقای مصطفی براری است.

دموکراسی تو روز روشن
با توجه به اینکه غرض نگارنده پرداختن به مسائل شخصی و بررسی سوابق سیاسی دست اندرکاران این فیلم از جمله تهیه کننده و فیلم نامه نویس این اثر محمد علی زم (که از مسئولین هنری دوران اصلاحات و فعالین عرصه سیاسی بوده و علی عطشانی سازنده فیلم پوست موز که هرگز به اکران عمومی نرسید) نیست به افشای روایت پنهان و مغرضانه فیلم دموکراسی تو روز روشن می پردازد.

این نقد کمی طولانی است، ازآنجا که داستان فیلم روشن است اما تا حدودی بعضی از سکانس ها که توهین های خود را با لایه های پنهان فلسفی مطرح می کند، به ناچار باید توضیح کامل داده و مثال از صحنه های فیلم بیان شود.

در فیلم دموکراسی تو روز روشن، شخصیت اصلی فیلم سردار امیر ستوده که محور فیلم تا پایان به دور این شخصیت می چرخد، از سرداران هشت سال دفاع مقدس است که در سازمان تحقیق و تفحص در امور شهدا مشغول به‎کار است. سردار امیر ستوده در تصور خانواده و مردم یکی از شخصیت‌های بی ریا، متعهد، مومن، به‌دور از تجملات دنیا است که بعد از جنگ خالص باقی مانده و به خاطر خالص بودنش هنوز در خانه استیجاری زندگی می کند و چیز از خود ندارد. در واقع این تصور ابتدایی مخاطب از فیلم است.

او دارای یک دختر به نام زهرا است، که به پدر خود ایراد می‌گیرد، "چرا با آنکه خودت پای برگه عالم و آدم را برای در خواست وام امضا می کنی، خودمان نمی توانیم وامی را بگیریم و از استیجاری بودن منزل نجات پیدا کنیم" که با توجیهات همیشگی پدر مواجه می شود. در این سکانس مخاطب تصور می کند قرار است، با یک سردار سپاه، خاکی، مردمی، درد و رنج کشیده مواجه باشد، در حالی که در میانه فیلم این تصور تبدیل به چیز دیگری می شود. (در همین سکانس سؤالی در ذهن ایجاد می‌شود که کارگردان و یا علی زم از کدام سردار جنگ الگو برداری کرده که داستان این فیلم به زندگی آن سردار می پردازد؟ و سوال دیگر اینکه، دختر سردار ستوده از لحاظ ظاهری و حجاب به کدام خانواده سردار سپاه شباهت دارد؟) امیر ستوده همچنین دارای پسری است که توجه زیادی به پدر خود ندارد و همیشه مورد سرزنش پدر بابت موهای بلند و ظاهری غیر موجه است.

تفکرات سکولاریستی از سوی کارگردانان دولت اصلاحات همیشه مورد توجه واقع شده و هنوز هم در فیلم‌های ایرانی به روش‌های مختلفی به‌کار می رود. تفکراتی که این کارگردانان، از آن در فیلم‌های خود استفاده کرده و از سوی جشواره های داخلی، خارجی و وزارت ارشاد مورد تحسین و تشویق قرار می‌گرفتند. تفکراتی که در فیلم دموکراسی نیز وجود دارد. در اکثر این فیلم‌ها، دین نمی تواند کارایی مناسبی در جامعه داشته باشد و باعث کند شدن روند اجتماعی می شود، یا اینکه در عصر حاضر که عصر پیشرفت نامیده می شود، کارایی خود را از دست داده است. در این گونه فیلم ها که تعداد آنها هم متاسفانه کم نیست، همیشه خانواده های مذهبی دچار مشکلات فراوان و شدیدی با فرزندان خود و همچنین با جامعه هستند و هرگز نتوانسته اند ارتباط درستی با آنها برقرار کنند. همیشه پدران و مادران، فرزندان خود را بابت اینکه به روز، شیک و آزاد هستند، سرزنش، تحقیر و مورد اتهام قرار می دهند؛ پدران و مادرانی که به‌دلیل اعتقادات مذهبی خود همیشه غافل ازآن تربیتی که خود میل داشته، بودند. پدران و مادرانی که اجازه نمی دهند فرزندانشان به استعداد های درونی خود بپردازند (مو سیقی، هنرپیشگی، آزاد اندیشی و...) اینگونه فیلم ها این را به مخاطب خود تزریق کرده که دین و مفاهیم مذهبی هستند که فرزندان را محکوم کرده و باعث سرخوردگی آنها می شود. در نتیجه فرزندان دچار دوری از خانواده، احساس ضعف و ناامیدی و افسردگی شده و دین را به عنوان سدی برای پیشرفت خود می‌دانند و تمامی ارزش‌ها و اعتقادات دینی را زیر پا گذاشته، دچار اختلافات شدیدی با خانواده و نیز جامعه و حکومت اسلامی می شوند.

اما "دموکراسی تو روز روشن"؛

فیلم "دموکراسی تو روز روشن" بر خلاف روایتی که تهیه کننده آن اظهار می دارد "این فیلم روایتی از سرگذشت زندگی یک سردار دفاع مقدس است که در زندگی اشتباهاتی مرتکب شده و در عالم برزخ سعی در جبران خطاهایش دارد. فیلم موضوع و سوژه خاصی دارد که همه این اتفاقات در بستر طنز رخ می دهد و با مفهوم دینی ساخته شده است"، می توان با نگاهی باز و منصفانه تر از فیلم، روایتی کاملاً مغرضانه با مفهوم ضد دینی برداشت کرد که متاسفانه منتقدان به مفهوم واقعی فیلم اشاره نکرده‌اند و حتی برخی از روحانیون و چهره های سرشناس و نیز افراد ساده لوح این فیلمی را متفاوت ترین فیلمی که در ژانر دفاع مقدس با نگاهی تازه به عالم برزخ ساخته شده، دانسته اند و آن را فیلم مذهبی می دانند.

با این حال، با توجه به سوابق فیلم‌هایی که در دولت اصلاحات ساخته شده و هنوز هم از سوی کارگردانان متمایل به آن خط فکری ساخته می‌شود، (با در نظر نداشتن مسایل سیاسی) این فیلم را برخلاف علی زم، اینگونه روایت می کنم.

روایت فیلم، سرگذشت یک سردار سپاه است که در جبهه (تاکید در کلمه جبهه نه جامعه، یعنی نوک پیکان کارگردان در مورد ماهیت جبهه و اتفاقاتی که در جبهه افتاد، نشانه رفته) مرتکب (فرار از جبهه و نجات جان خود، به جای نجات جان یک رزمنده شیمیایی) شده و بعد از اینکه مورد ترور واقع می‌شود و به کما می رود، در عالم برزخ مورد بازخواست و پاسخگویی بر اعمال غلطی که در جنگ انجام داده، می شود، در حالی که این سردار بعد از مرگ تصور می کرد با انفجار بمب شهید شده است و با توجه به سابقه ای که در جنگ به عنوان فرمانده جنگ داشته و نیز سوابقی که در انقلاب داشته، باید تمامی گناهان او پاک شده، در عالم برزخ مورد استقبال و رحمت خداوند قرار گیرد تا به بهشت رود، در حالی که با تعجب به او می گویند که تو شهید نیستی و باید پاسخ گوی اعمالت باشی...

اما نکاتی مهمی که باید در آن تامل و تعمق بسیار کرد:

1- در این فیلم مسأله شهادت، ترور، شهادت جانبازان بعد از پایان جنگ، رزمندگان، پاسدارن سپاه، سیاست های نظام، قوانین حاکم براجتماع... زیر سؤال رفته و کاملا این فیلم با نگاهی مغرضانه در ذهن مخاطب شبهه پراکنی می‌کند یعنی مهم ترین پیام فیلم، شبهه پراکنی است. کارگردان در سراسر فیلم خود بی‌محابا به محاکمه شهدا پرداخته وسعی می‌کند تا قداست شهید را در هم شکسته و ادعا کند که بر خلاف تفکر مردم، کشته‌شدگان جنگ تحمیلی و عملیات تروریستی (ترور) شهید نیستند. این موضوع را در سخنان (حاج آقا مقدسی) آن‌جا که به ستوده می‌گوید از موقعی که من به این‌جا آمده‌ام، شهید شهری (کشته شدگان عملیات تروریستی) ندیده‌ام، می‌توان مشاهده کرد.

2- تمام ساختار فیلم درخدمت سکولار کردن ارزش‌های جامعه گام بر می‌دارد و نهایتا به سخره گرفتن ارزش‌های متعالی یک ملت می‌انجامد. این فیلم فرهنگی را القا می کند که می توان متعالی‌ترین وجه یک ملت یا حساس ترین باورهای دینی یک ملت را به شوخی و تمسخر گرفت.

3- در فیلم، دو فرشته مرگ وجود دارد. یکی که مامور گرفتن جان انسان‌هاست که هرگز با هدف خاص کارگردان، به آن مستقیما اشاره نشد تا ذهن مخاطب به آن مشغول نشود و دیگری فرشته ای که مخصوص گرفتن جان رزمنده هایی که سرگذشت‌شان شبیه به امیر ستوده است که فیلم با ترتیب خاصی، ذهن مخاطب را به این فرشته مشغول می سازد. جهت اثبات این مطلب، وقتی قرار است هواپیمای سپاه پاسداران سقوط کند، فرشته دیگری که ما درفیلم فقط صدای آن را داریم به (گلزار) می گوید گرفتن جان 5 تن از پاسداران هواپیما مربوط به او می شود و باید برود و یا نمونه های دیگر... در اینجا سوالی در ذهن بیننده ایجاد می شود که چرا (گلزار) فقط باید جان 5 تن از پاسداران را بگیرد و یا چرا جان برخی رزمنده هایی مانند ستوده را می گیرد. بنده در جواب این را عرض می‌کنم که فیلم در همان سکانس های اولیه، توهین های مستقیم به شهدای جنگ و پاسدارهای سپاه را آغاز می‌کند. دلیل این مطلب این است که در اواسط فیلم (البته با کمی تامل) روشن می شود فرشته مرگ (گلزار) فرشته ای است که مخصوص و یا مامور گرفتن جان رزمنده هایی که شهید محسوب نمی شوند و جزء رزمنده هایی که سرگذشت ریاکارانه ستوده را داشته اند، است. پس همه پاسدارانی که در هواپیمایی سقوط کردند، قرار نیست شهید محسوب شوند، چون در بین آنها پاسدارانی شبیه به سرگذشت امیر ستوده وجود دارند که به‌خاطر خیانت هایی که در جبهه و جامعه کرده‌اند، باید این فرشته جان آن‌ها را بگیرد. و یا در آن سکانسی که ستوده در زمین افتاد و در حال دیدن این است که فرشته مرگ جان دیگر رزمنده ها را هم می گیرد، مخاطب می تواند برداشت کند پس آن رزمند ها هم مانند ستوده... بوده اند.

4- در سکانسی (که از سوی کارگردان، مهمترین سکانس فیلم مطرح می شود) ستوده با گذاشتن تفنگ به سمت خودش، از فرشته می‌خواهد تا با شلیک گلوله‌ای به جان او پایان دهد که فرشته امتناع می‌ورزد. برای مخاطب سوال ایجاد می شود چرا بدون وقفه، ستوده این کار را انجام داد؟ آیا این فیلم، این پیام را به من می فهماند ‌که هر رزمنده ای در جنگ گمان می کرد کشته شدن به هر شکل و در هر شرایطی، شهادت محسوب می شد، اشتباه بوده و این نشان دادن درک ضعیف و ناآگاهی سرداران و یا رزمندگان از مفهوم واقعی شهید و شهادت بود؟ یقینا همین مسأله طرح می شود. در اینجا متاسفانه ذهن مخاطب به سوی شهادت های انتحاری که رزمندگان انجام داده و یا بستن نارنجک به‌دور کمر خود و زیر تانک رفتن می‌رود. کارگردان در همان لحظات ابتدایی فیلم با به تصویر درآوردن این صحنه، توهین‌های خود را به رزمندگان و کسانی که در جنگ از جان خود راحت گذشته اند، آغاز می‌کند (طرح موضوع شور به جای شعور).

5- روایت این فیلم این تفکر را به مخاطب القا می‌کند که فرماندهان ارشد جنگ، جزء ترسوترین، خود خواه ترین، ریاکارترین رزمنده ها بودند که در مصاف با دشمن ترسیده و دیگران را قربانی «زنده بودن» خود کرده اند، اشاره به نوجوان 14 ساله‌ای که سردارستوده را ترسو خطاب می کند و اورا شخصی که در پادگان مخفی شده معرفی می نماید. یا اینکه ستوده در نزد وکیلش اعتراف می کند که به‌دلیل ترس و نجات جان خود، ماسک را به آن رزمنده زخمی نداده بود. در سینما وقتی از قشر خاصی صحبت می‎شود، یک نمونه کامل از آن قشر انتخاب می‌شود و آن را الگوی همه آن قشر معرفی می‌کند، چیزی که در این فیلم مطرح شد امیر ستوده الگوی همه سرداران سپاه است، پس مخاطب می تواند این را برداشت کند که دیگر سرداران و یا رزمنده ها هم شبیه به ستوده بوده اند.


6- روایت داستان به مخاطبین خود ثابت می کند، قرار نیست هر سردار و یا جانبازی که در جنگ بوده و بعد از جنگ مورد ترور قرار گرفته و یا بر اثر جانبازی کشته می شود، در پیشگاه خداوند شهید محسوب شود؛ این در حالی است که او از سوی نظام شهید محسوب می شود. (ستوده در این فیلم ترور شده اما شهید محسوب نمی شود ) در واقع ذهن مخاطب می تواند یاد شخصیت‌هایی باشد که بعد از جنگ ترور شده و شهید محسوب می شوند. دقیقاً در این فیلم ترور با مفهوم شهادت زیر سؤال رفته...

7- به‌نظر شما با چه هدفی از سوی کارگردان و همچنین علی زم، (که هر دو شدیدا مخالف احمدی نژاد بوده)، مسئله شخصی خود را در فیلم که مربوط به انتخابات می شد، پیاده می کنند؟ از آنجا که فرخ نژاد (امیر ستوده) شدیدا از مخالفان دکتر احمدی نژاد بوده و حتی علیه او با لحن تهمت، بی ادبانه و توهین آمیز در مراسم دوم خرداد قبل از انتخابات حرف زده و فیلم آن نیز موجود است، در فیلم با صراحت کامل ادای رئیس‌جمهور را در می آورد و به شعور مردم و شخصیت رئیس جمهور 70 میلیون نفره یک کشور توهین می شود. مخاطب به راحتی در سکانسی که فرخ نژاد با غرض و با ترتیبی خاص در حال ادعا در آوردن است، می فهمد که این صدای احمدی نژاد است. واقعا چرا سازنده این فیلم با توجه به اظهارت خود در رادیو فرهنگ که گفته بود حدود 10 دقیقه از صحنه های زاید فیلم را حذف کرده و به‌جای آن صحنه های دیگری را اضافه کردم، این صحنه را حذف نکرده، در حالی که اگرهم حذف می شد، تحت هیچ شرایطی به روند فیلم آسیب زده نمی شد؟

8- یک پیام در فیلم جهت حفظ انسجام همه کارگردانان مطرح می شود: پیام فیلم این است که مسئولین نظام همیشه حاکم بر فیلمسازان هستند و سعی دارند نظرات و شیوه مدیریت های خود را بر روی فیلم ها تحمیل کنند. در فیلم یکی از مسئولان نظام، از کارگردانی می‌خواهد تا فیلمی از زندگی سردار ستوده تهیه کند تا مردم بدانند که وی چه زحمات فراوانی برای نظام کشیده است. کارگردان صریحاً اعلام می‌کند که حاضر به ساخت فیلم سفارشی نیست و فیلم‌های او با سلیقه نظام جور درنمی‌آید، چراکه او به‌دنبال حقیقت و عدالت است؛ یعنی اینکه نظام، اسطوره‌سازی را دنبال می‌کند و حقیقت همیشه پنهان می ماند. تا اینکه آن مسئول به او پیشنهاد می دهد که اگر این فیلم را بسازد، مجوز پخش فیلم توقیف شده اش را می دهند. اشاره به هر چیزی که شما اسمش را می گذارید...

9- این فیلم، ادامه فیلم‌های دیگری است که با بی انصافی به مخاطب می آموزد، فقط روحانیت نیستند که از انگاره های دین سو استفاده کرده و نظام آنها را سنبل همه خوبی ها می داند و ازسوء استفاده های آنها سرپوشی می کند (اشاره به فیلم مارمولک) بلکه می توان به سرداران سپاه نیز که از سوی نظام جزء وفادارترین و متدین‌ترین نیروها معرفی می‌شوند و سنگر محکمی برای صیانت از نظام به حساب می‌آیند، شک کرد.

10- این فیلم به مخاطب خود می آموزد که مسئولین نظام تحت هیچ شرایطی تحمل شنیدن انتقاد دیگران را ندارند و تمام کارهای خود را درست تلقی کرده و فقط خود را جزء نیک ترین انسانها می دانند. آنها هستند که باید دیگران را به راه خدا هدایت کنند. اشاره به ملاقات ستوده با آقای نیک‌زاد و سخنانی که میان آنان رد و بدل می‌شود. در این ملاقات، ستوده دائم ادعا می‌کند که شهید شده و باید یک‎راست به بهشت برود، و نیک‌زاد که مسئول رسیدگی به پرونده ستوده است، با مطرح کردن گناهان و اشتباهات ستوده، او را با واقعیت امر آشنا می‌کند. نیک‌زاد خطاب به ستوده می‌گوید: «یادت هست که اسلام اسلام می‌کردی و می‌گفتی که چادر بغلی مرا آدم کن و مرا برای اسلام نگاه‎دار! یادت است به بهانه آوردن مهمات فرار کردی، اما آن پاپتی‌ها تنها دو قدم بعد از رفتن تو پرواز کردند.» ستوده که از شنیدن این سخنان به‎شدت عصبانی است، می‌گوید که تمام عمر و جوانی‌اش را صرف انقلاب کرده و حالا زور دارد که کسی او را بازخواست کند.


11- در فیلم نکته ای بیان می شود که بارها مخاطب در فیلم‌های قبلی شنیده
است... (نیکزاد به ستوده می گوید پسرت از سهمیه دانشگاه استفاده کرده در
حالی که دیگران...) متاسفانه در اکثر فیلم‌ها به این مسأله و مسایل دیگری
شبیه به این اشاره شده و در ذهن مخاطب شبهه ایجاد می کنند و هرگز پاسخی
داده نمی شود. مشکلی با طرح انتقاداتی شبیه به این نوع سوالات ندارم اما
خواستار این هستم که اگه سوال و یا شبهه‌ای در ذهن مخاطب ایجاد می کنید،
حداقل آن طرف ماجرا را برای مخاطب شرح دهید تا آنها خود قضاوت کنند نه
اینکه کارگردان قضاوت خودش را به مخاطب تحمیل کند و هرگز پاسخی برایش پیدا
نکند!

12- با توجه به نکاتی که به آن پرداخته شد، به‌نظر خواننده محترم، چرا علی
زم در این فیلم یادی از شهید آوینی می کند؛ شهیدی که علی زم سال‌ها در
کنارش بوده...؟ در سکانسی از فیلم بدون هیچ توجیهی، گروه شهید آوینی
ناشیانه با سردار ستوده آشنا شده و با او همراه می شوند. در واقع در همان
ابتدا، سوژه دوربین گروه شهید آوینی سردار ستوده بود و هر کجا که او می
رفت، از آن فیلم گرفته می شد. دقیقا به همان صورتی که شهید آوینی از سوژه
های خود فیلم می گرفت. سردار ستوده به گروه شهید آوینی اعتراض می کند که
مگر سوژه دیگری نیست که شما دنبال من راه افتادید و همه‌اش از من فیلم می
گیرید... آنها از ستوده فاصله گرفته و دوباره در سکانس بعدی او را سوژه
خود می‌کنند و... منظورعلی زم چه بود؟ آیا زم خواسته بگوید اظهاراتی که
هواداران شهید آوینی از مستندهای آوینی کرده‌اند مبنی بر اینکه شهید آوینی
همیشه از سوژه های ناب و رزمنده های فداکار در مستند های خود استفاده
کرده، نمی تواند درست باشد، یعنی مردم به مستندهای شهید آوینی هم شک کنید
و باور نداشته باشید. (چرا که در این فیلم گروه شهید آوینی بدنبال سردار
ستوده ای که مخاطب آن را ریاکار، ترسو، خائن و... می دانند، می دویدند...)

13- شاید ایراد بگیرید که به نکات مثبت این فیلم اشاره نکردید، البته هدف
یادآوری نکات مثبت این فیلم نیست چون تمام سایت‌ها و نشریه های سینمایی به
اندازه کافی از این فیلم دفاع، تقدیر و تشکر کرده‌اند؛ اما یک سکانس به
ظاهر مثبت این فیلم دارد که آن هم با هدف خاصی طراحی شده!

این فیلم تاکید بر گسترش تفکرات پلورالیستی دارد؛ انجام عمل خیر بی‌توجه
به باورهای دینی. نیک‌زاد در سکانسی یکی از نکات مثبت زندگی ستوده را که
موجب نجات او شده، نصیحت به پسر تنگ‌دستی معرفی می‌کند که بر اساس آن پسر
به سمت درس رفته و هم اکنون در کسوت پزشکی، بیماران را درمان می‌کند. مطرح
کردن یک فعل اخلاقی به عنوان عامل نجات ستوده، تأکیدی مجدد بر گسترش
تفکرات پلورالیستی، مبنی بر انجام عمل خیر بی‌توجه به باورهای دینی است.
کارگردان، هنگامی که از گناه ستوده سخن می‌گوید، از راه دین و ارزش‌های
دینی وارد می‌شود؛ به‎عبارتی وقتی می‌خواهد ستوده را گناهکار جلوه دهد، از
موضوعاتی چون چادر سر کردن دختر کوچکش، اعتراض به موسیقی گوش کردن پسرش و
یا اشتباهات حضور در جبهه سخن به میان می‌آورد، اما هنگامی که از کارهای
خیرش که موجب بخشایش او شده سخن می‌گوید، از رفتارهایی یاد می‌کند که
صرفاً اخلاقی و قابل قبول و پذیرش در هر دین و آیینی است. خدمت به پدر و
مادر و یا تشویق کودکان برای تحصیل، خلاصه شده در دین خاصی نیست. این
موضوع از آنجا قابل تأمل است که اساسا مروجان اخلاق سکولار با حذف شریعت و
احکام دین تلاش می‌کنند انسان‌ها را تنها به شناخت خدا یا به عبارتی عرفی
کردن دین دعوت کنند.

سوالات:

در این قسمت سوالات زیادی به ذهن من می رسد که فقط به برخی از آنها را اشاره می شود:

* چرا دیالوگ های سیاسی که ما در زمان فتنه بارها شنیده بودیم و کم کم در حال فراموش کردن بودیم، در این فیلم یادآوری می شود؟

* چرا دقیقا این فیلم مانند فیلم مارمولک و فیلم‌های دیگر از شخص دومی که
برخلاف امیر ستوده هستند، سخن نمی گوید در حالی که این فیلم می توانست از
سرداران سپاهی که همیشه در خط مقدم بودند و به شهادت رسیده اند و تعداد
آنها هم بسیار زیاد است، یادی می کرد تا بیینده برداشت درستی را از فیلم
داشت؟

* چرا در فیلم بعضی نمادها دقیقا از فیلم ماتریکس کپی برداری شده (عینک
سیاه، لباس فرشته مرگ، خودرو شاسی بلند، ساختمان بلندی که ستوده در آن
محاکمه می شود، افکت و...)

* محمد علی زم به عنوان کارشناس مذهبی این اثر که خودش روحانی هم هست و به
گفته کارگردان فیلم (کلمه به کلمه قسمت مذهبی فیلمنامه را آقای زم نوشته
است) بگوید در کدام روایات دینی ما آن‌طوری که ایشان از عالم پس از مرگ که
با نگاهی کاملاً غربی و شبیه به فیلم‌های آمریکایی به تصویر می کشد، اشاره
شده است؟

* آقای زم در طول 30 سال انقلاب یک نمونه از همسر تمام سرداران سپاه را
مثال بزنید که دارای چادر و یا آن ویژگی که در این فیلم به آن اشاره شده
است، باشد. و با چه هدفی این مسئله را مطرح کرد؟

آقای زم شما که در مصاحبه خود گفته بودید (دراین فیلم چیزی برخلاف مفاهیم
دینی و عبادی وجود ندارد)، چگونه نقد هایی که این فیلم را ضد دینی می‌داند
را توجیه می‌کنید؟

* شما که روحانی می باشید و باید حافظ مبانی اسلام باشید، چگونه مبانی سکولاریست را در فیلم بکار می برید؟

* آقای علی زم شما که خود را پیرو خط امام خمینی(ره) می‌دانید کدام یک از بیانات امام را در این فیلم رعایت کرده‌اید؟

خون پاک صدها هنرمند فرزانه در جبهه های شهادت و شرف و عزت، سرمایه زوال
ناپذیر آن گونه هنری است که باید، به تناسب عظمت و زیبایی انقلاب اسلامی،
همیشه مشام جان زیبا پسند طالبان جمال حق را معطر کند. تنها هنری مورد
قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی – صلی الله علیه و آله و سلم
– اسلام ائمه هدی – علیهم السلام – اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان،
اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیت ها باشد...

هنرمندان ما تنها زمانی می توانند بی دغدغه کوله بار مسوولیت و امانتشان
را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکاء به غیر، تنها و تنها
در چهارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیده اند. و هنرمندان ما در جبهه
های دفاع مقدسمان این گونه بودند، تا به ملا اعلا شتافتند، و برای خدا و
عزت و سعادت مردمشان جنگیدند؛ و در راه پیروزی اسلام عزیز تمام مدعیان هنر
بی درد را رسوا نمودند. خدایشان در جوار رحمت خویش محشورشان گرداند. امام
خمینی(ره)




برچسب ها : نقد فیلم ها  ,

      
<      1   2   3   4